جدول جو
جدول جو

معنی کرد نشین - جستجوی لغت در جدول جو

کرد نشین
حوزه ای که محل اقامت کردان است: (قسمت اعظم منطقه های کرمانشاه و کردستان را که همه کرد نشین و زنانشان طبق رسم آبا اجداد بی حجاب بودند زیر پا زده بود)
تصویری از کرد نشین
تصویر کرد نشین
فرهنگ لغت هوشیار
کرد نشین
مکانی در بین راه لفور به آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوچ نشین
تصویر کوچ نشین
آنکه از وطن خود به شهر دیگر کوچ کرده و در آنجا مسکن گزیده، ماوی و مسکن عده ای که از وطن خود کوچ کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
آنکه در کاخ و عمارت عالی زندگی می کند، کنایه از مرفه، ثروتمند، برای مثال از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان / ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم (صائب - لغت نامه - کاخ نشین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده نشین
تصویر پرده نشین
زن روپوشیده، زنی که در خانه و پشت پرده بنشیند، پردگی، مخدره، شخص خلوت نشین، پارسا و محرم اسرار، فرشتۀ مقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
راه نشین، غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جَ)
مستوره. مخدره. (منتهی الارب) :
پرده شناسان بنوا در شگرف
پرده نشینان بوفا در شگرف.
نظامی.
ای مدنی برقع مکی نقاب
پرده نشین چند بود آفتاب.
نظامی.
کجا رسد بجمال تو آفتاب که نیست
بلطف پرده نشین شوخ چشم بازاری.
رفیع الدین لنبانی.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.
حافظ.
، خلوت نشین، در تداول مردم گیلان، سرحدنشینان که در فرمان سپهسالاران باشند. (برهان).
- پرده نشینان. (رشیدی). یا پرده نشینان بار، مجازاً، خلوت نشینان. (برهان). خلوتیان. (رشیدی). محرمان اسرار. اولیای مستور. (برهان). ملائکۀ مقرّب. (رشیدی). ملائکۀ آسمان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قصرنشین. شاه. امیر:
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
حوزه ای که محل اقامت کردان است. (فرهنگ فارسی معین). سرزمینی که ساکنان آن کردان باشند
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
دو برآمدگی دو سوی نشیمنگاه مستراح. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
گدای سر راه. (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
ای به درگاه تو قصه برسان صاحب رای
ره نشین سرکوی کرمت حاتم طی.
انوری (از انجمن آرا).
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای ره نشین دارد.
حافظ.
صاحب غیاث اللغات این ترکیب را بکار برده است:طبیب ره نشین، مردم غریب بی خانمان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) ، مسافر و قاصدی که پیوسته در راه باشد، دزد قطاع الطریق، باج ستان. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به راه نشین در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
آنکه بر جای کیان نشیند. آنکه جانشین شاهان بزرگ است:
سزد گر بود نام او کی پشین
که هم کی نشان است و هم کی نشین.
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 31)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
کسی که در کوه ساکن باشد. آنکه در کوهستان زندگی کند: شکانیان، قومی شبانکارۀ کوه نشین اند. (فارس نامۀ ابن البلخی ص 167).
ایمن از کوه نشینان به گذر
باد آبان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ)
تخت نشین. مسندنشین. (ناظم الاطباء).
- کرسی نشین کردن حرف، به کرسی یا بر کرسی نشانیدن و نشستن حرف و جز آن کنایه است از برآمدن از عهدۀ دعوی خود و حرف خود را راست ساختن و راست شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 286)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِهْ)
چرم نشیننده. آنکه در پوست حیوانات رود:
آن چرم نشین چرم شیران
بددل کن جملۀ دلیران.
نظامی.
رجوع به چرم شود
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ لَ)
عرابه نشین. گردونه نشین. آنکه بر گردونه یا هر چیز که بوسیلۀ چرخ حرکت کند بنشیند، آسمان نشین. فلک نشین. سپهرنشین. رجوع به چرخ شود:
بروز مردی او کیست شهسوار فلک
غزاله نام زنی چرختاب و چرخ نشین.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
فاتولیده فرا رفته مهاجر مستعمره نشین: کلاه کوچ نشینان انگلیسی بیش از همه پس معرکه بود، محل کوچ مرکز مهاجرت مستعمره: در آن روزگار اتباع انگلیسی که در کوچ نشینهای خارج از کشور زندگی میکردند از امتیازات و حقوق بسیاری محروم بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپ دشین
تصویر کرپ دشین
نوعی اطلس که ظنرا به چین منسوب داشته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
آنکه در قصر اقامت دارد شاه امیر: (از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدر نشین
تصویر صدر نشین
مقدم نشیننده، آنکه بالای دست همه می نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
مستور مستوره مخدره، خلوت نشینخلوت گزین، جمع پرده نشینان. یا پرده نشینان. خلوت نشینان خلوتیان محرمان اسرار اولیای مستور، ملایکه آسمان ملایکه مقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچ نشین
تصویر کوچ نشین
((نِ))
مهاجر، محل کوچ، مرکز مهاجرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
((نِ))
ساکن کاخ، ثروتمند، مرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ره نشین
تصویر ره نشین
((رَ نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، راه نشین
فرهنگ فارسی معین
زن، مخدره، مستور، مستوره، خلوت گزین، خلوت نشین، خلوتی، فرشته، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پادشاه، قصرنشین
متضاد: کوخ نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاشیه نشین، مهاجران فقیر که با انجام کارهای سخت و سنگین
فرهنگ گویش مازندرانی
بردن دسته های شالی در خرمن گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در کوهستان لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی